سفارش تبلیغ
صبا ویژن























***باده عشق***

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

اتل متل یه مادر
عین غنچه شب بو
یه مادر فداکار
ولی یکم دروغگو!

 

یه ساعتی میگذره
دست میکشه رو سرم

بهم میگه«بیداری؟

یا خوابیدی دخترم؟»

 

لابد میپرسین چرا
عین گل شب بو
سرزنشش میکنین
چون یه کم دروغ گو!

دوباره و سه باره
وقتی جواب نمیدم
نوازشم میکنه
فکر میکنه خوابیدم

 

عین گل شب بو
چون تا سحر بیداره
وقتی دروغ دروغی
چشاشو هم میذاره

 

بلند میشه از تو جا
از اتاق بیرون میره
شاید میخواد مادرم
بره وضو بگیره

 

بلند میشم دزدکی
به دنبال اون میرم
تا دستشو بخونم
تا مچشو بگیرم

 

روسری رو مادرم
روی سرش کشیده
تا که بابام نفهمه
نصف موهاش سفیده

 

میره توی اتاق خواب
رو به روی آیینه
روی زردشو مادر
تو آیینه میبینه

 

با دست پینه دارش
کشو رو وا میکنه
عطر بابام تو دستش
رضا،رضا،میکنه

 

نگاه ناز مادر
یواشی میره بالا
تا بالای آیینه
تا روی عکس بابام

 

رضا اسم بابامه
مامان خیلی میخوادش
جنازشو بغل زد
ولی میگه میادش

 


مامان همیشه میگه
که بابا بر میگرده
ولی بعضی آدما
میگن که قاطی کرده

 

بهش میگه رضا جون
غصه نخور عزیزم
من و حبیبه خوبیم
نمیگه من مریضم

 

ادکلن بابارو
درشو وا میکنه
میذاره روی قلبش
خدا خدا میکنه

 

بهش میگه رضا جون
وضع زندگی خوبه
نمیگه لای چرخ
زندگی صدتا چوبه

 

عطرشو بو میکنه
دو چشمشو میبنده
اون مادر دروغگو
زور زورکی میخنده

 

 

نمیگه که واسه کار
تا کجاها که رفته
نمیگه چند وقتیه
دیسک کمر گرفته

 

یهو مامان هول میشه
روی زمین میشینه
تا که بابا قامت
خمیده شو نبینه

 

دست میذاره رو چشماش
از توی دست سردش
عطر بابا میریزه
روی چهره زردش

 

نمگه صاحب خونه
اجاره خونه میخواد
یا که سرش داد زدن
تو ساختمون بنیاد

 

میزنه زیر گریه
بوی عطر بابا جون
با بوی عطر شب بو
میپیچه تو خونه مون

 

مامان نمیگه دادگاه
حکم تخلیه داده
تا که یهو میفهمه
چشما اونو لو داده

 

تموم عالم امشب
مست گل شب بو
انگار همه فهمیدن
مادرم دروغ گو



نوشته شده در سه شنبه 89/7/6ساعت 3:42 عصر توسط یادگاری ها ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت